1 گفتم چه کند دفع غمم گفت که می گفتم چه زند راه دلم گفت که نی
2 گفتم که تو داری دل من گفت که کو گفتم ز غمت جان بدهم گفت که کی
1 تو خود به گوش نیاری حدیث زاری ما که در تو کار نکردست درد کاری ما
2 شنوده ام که گشودی زبان بدشنامم عزیز من چه گشاید ترا ز خواری ما
1 با رخ آن مه به دعوی کی برآید آفتاب کی نماید ذره هر جا رخ نماید آفتاب
2 سوختم از حسرت ای ابر افکن آنجا سایه س نا دگر بر خاک پایش رخ نساید آفتاب
1 گر حال دل به دوست نه امکان گفتن است بر شمع سوز سینه پروانه روشن است
2 از من بگو به مدعی ای یار آشنا من فارغم ز قصد تو چون دوست با من است