1 گفتم به وصال وعده دادست مرا اقبال دری دگر گشادست مرا
2 چشمم به درست و گوش بر در و او خود چون حلقه برون در نهادست مرا
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 ساقی بیار از بامداد آن آب آتش رنگ را بر هم زن و در هم شکن هم صلح را هم جنگ را
2 بوّاب خلوت خانه را گویید زنهار ای فلان در مجلس ما آمدن رخصت مده دل تنگ را
1 ماه نو بنمود رخسار از نقاب ساقیا در ده سبک جام شراب
2 آتش سی روزه را بنشان به آب خاصه خوب آبی معطر چون گلاب
1 ره نباشد در حریم عشق هر اوباش را طاقت خورشید ناممکن بود خفاش را
2 پادشاهی نیست جز درویشی و آزادگی پس میسر نیست هفت اقلیم جز قلاش را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **