گفتمش ای سخت دل عهد تو سست است از از جامی غزل 101

گفتمش ای سخت دل عهد تو سست است از نخست

1 گفتمش ای سخت دل عهد تو سست است از نخست گفت تا کی گوییم در روی چندین سخت و سست

2 گفتمش در عاشقی ما رند و بی باکیم و مست گفت در عاشق کشی ما نیز چالاکیم و چست

3 گفتمش در خاک محنت دانه می پاشم ز اشک گفت ازین تخم و زمین جز سبزه حسرت نرست

4 گفتمش عمری ست می جویم ز لعلت کام دل گفت عاشق نیست آن کز دوست کام خویش جست

5 گفتمش گل را به باغ این سرخرویی از کجاست گفت کز خون دل غنچه ز رشکم چهره شست

6 گفتمش سررشته ای خواهم به کف سویت گشاد گفت این سررشته گر اهل دلی در دست توست

7 گفتم از سنگ جفایت خاطر جامی شکست گفت چون بر شیشه آید سنگ کی ماند درست

عکس نوشته
کامنت
comment