1 گفتم نخورم باده که کاری نه نکوست تا باز رهم ز طعنه دشمن و دوست
2 بشنید خرد گفت که هی چون نخوری طاعت بود آن گنه که فرموده اوست
1 زهی خجسته شبی کز درم نسیم سحر بفرخی و سعادت بمن رسید خبر
2 که تاج دولت و دین سرور زمان و زمین که بر زمین و زمان باد تا ابد سرور
1 ای داور زمانه و فرمانده زمین سلطان نظام ملت و دین شاه راستین
2 هستی تو تاج سرور شاهان روزگار و اورنگ خسروی ز تو شد باز شه نشین
1 چگویم ازین روزگار مخادع چه آمد رهی را بروی از وقایع
2 بصد قرن یک شمه نتوان بیان کرد که از دور گردون چها گشت واقع