- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفتمش با لعل جان بخش از مسیحا کم نیی گفت دم درکش که تو شایسته این دم نیی
2 گفتم از دامت رهایی یابد آخر مرغ دل گفت گویا واقف این جعد خم در خم نیی
3 چند نالم گفتم از دست تو در عالم چو نی گفت رو می نال پندارم تو در عالم نیی
4 گفتمش می بارد از ابر غمت باران درد گفت چون سبزه ازان باران چرا خرم نیی
5 گفتمش دل چاک شد پیکان مدار از وی دریغ گفت با زخمی چنان درخورد این مرهم نیی
6 گفتم ار شادم نسازی باری از غم کم مکن گفت اگر انصاف باشد لایق غم هم نیی
7 گفتم آن راز دهان با محرمان نه در میان گفت رو جامی که تو این راز را محرم نیی