- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یادِ آن کس که نرفته ست دمی از یادم شادیِ جان کسی کز غم او دل شادم
2 نازنینی که اگر سرو چو گل در قدمش می فتد می رود از پیش که من آزادم
3 آشتی می کند و جنگ ز سر می گیرد ناشنو می کند و می شنود فریادم
4 گر به دیدارِ من آید بکشم در پایش جانِ شیرین که چو فرهاد فدایش بادم
5 یک نظر کردم و در دستِ ملامت ماندم یک قدم رفتم و در دامِ بلا افتادم
6 خود قضا را نظرم بر طرفی می افتد که دلم می رود ار دیده ز هم بگشادم
7 غمِ فرزندِ کسان چند خورم واویلاه تا من از مادرِ فطرت به چه طالع زادم
8 تا چرا منع همی کرد ز مطرب پدرم تا چرا چنگ نیاموخت مرا استادم
9 جگرم خون شد و باطن به کسی ننمودم ظاهرش آن که ز سر شیفتگی بنهادم
10 ایّها النّاس چه حاصل ز نصیحت کردن که ازین گوش بدان می گذرد چون بادم
11 چند گویند نزاری بنه از سر سودا هر چه آید به سرم تن به قضا در دادم