- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از کردهٔ خویشتن پشیمانم جز توبه ره دگر نمیدانم
2 کارم همه بخت بد بپیچاند در کام، زبان همی چه پیچانم
3 این چرخ به کام من نمیگردد بر خیره سخن همی چه گردانم
4 در دانش تیزهوش برجیسم در جنبش کند سیر کیوانم
5 گه خستهٔ آفت لهاوورم گه بستهٔ تهمت خراسانم
6 تا زادهام ای شگفت محبوسم تا مرگ مگر که وقف زندانم
7 یک چند کشیده داشت بخت من در محنت و در بلای الوانم
8 چون پیرهن عمل بپوشیدم بگرفت قضای بد گریبانم
9 بر مغز من ای سپهر هر ساعت چندین چه زنی تو؟ من نه سندانم
10 در خون چه کشی تنم؟ نه زوبینم در تف چه بری دلم؟ نه پیکانم
11 حمله چه کنی که کند شمشیرم پویه چه دهی که تنگ میدانم
12 رو رو! که بایستاد شبدیزم بس بس! که فرو گسست خفتانم
13 سبحانالله همی نگوید کس تا من چه سزای بند سلطانم
14 در جمله من گدا کیم آخر نه رستم زال زر نه دستانم
15 نه چرخ کشم نه نیزه پردازم نه قتلغ بر تنم نه پیشانم
16 نه در صدد عیون اعمالم نه از عدد وجوه اعیانم
17 من اهل مزاح و ضحکه و زیچم مرد سفر و عصا و انبانم
18 از کوزهٔ این و آن بود آبم در سفرهٔ این و آن بود نانم
19 پیوسته اسیر نعمت اینم همواره رهین منت آنم
20 عیبم همه این که شاعری فحلم دشوار سخن شدهست آسانم
21 در سینه کشیده عقل گفتارم بر دیده نهاده فضل دیوانم
22 شاهین هنرم نه فاخته مهرم طوطی سخنم نه بلبل الحانم
23 مر لؤلؤ عقل و در دانش را جاری نظام و نیک وزانم
24 نقصان نکنم که در هنر بحرم خالی نشوم که در ادب کانم
25 از گوهر دامنی فرو ریزد گر آستیی ز طبع بفشانم
26 در غیبت و در حضور یکرویم در انده و در سرور یکسانم
27 در ظلمت عزل روشن اطرافم در زحمت شغل ثابت ارکانم
28 با عالم پیر قمر میبازم داو دو سر و سه سر همی خوانم
29 وانگه بکشم همه دغای او بنگر چه حریف آبدندانم
30 بسیار بگویم و برآسایم زان پس که زبان همی برنجانم
31 کس بر من هیچ سر نجنباند پس ریش چو ابلهان چه جنبانم؟!
32 ایزد داند که هست همچون هم در نیک و بد آشکار و پنهانم
33 والله که چو گرگ یوسفم والله بر خیره همی نهند بهتانم
34 گر هرگز ذرهای کژی باشد در من نه ز پشت سعد سلمانم
35 بر بیهده باز مبتلا گشتم آورد قضا به سمج ویرانم
36 بکشفت سپهر باز بنیادم بشکست زمانه باز پیمانم
37 در بند نه شخص، روح میکاهم از دیده نه اشک، مغز میرانم
38 بیهش نیم و چو بیهشان باشم صرعی نیم و به صرعیان مانم
39 غم طبع شد و قبول غمها را چون تافته ریگ زیر بارانم
40 چون سایه شدم ز ضعف وز محنت از سایهٔ خویشتن هراسانم
41 با حنجره زخم یافته گویم با کوژی خم گرفته چوگانم
42 اندر زندان چو خویشتن بینم تنها گویی که در بیابانم
43 در زاویهٔ فرخج و تاریکم با پیرهن سطبر و خلقانم
44 گوری است سیاه رنگ دهلیزم خوکی است کریه روی دزبانم
45 گه انده جان به باس بگسارم گه آتش دل به اشک بنشانم
46 تن سخت ضعیف و دل قوی بینم امید به لطف و صنع یزدانم
47 باطل نکند زمانهام ایرا من بندی روزگار بهمانم
48 هرگه که به نظم وصف او یازم والله که چو عاجزان فرومانم
49 حری که من از عنایت رایش با حاصل و دستگاه و امکانم
50 رادی که من از تواتر برش در نور عطا و ظل احسانم
51 ای آنکه همیشه هر کجا هستم بر خوان سخاوت تو مهمانم
52 بیجرم نگر که چون درافتادم دانی که کنون چگونه حیرانم
53 بر دل غم و انده پراکنده جمع است ز خاطر پریشانم
54 زی درگه تو همی رود بختم در سایهٔ تو همی خزد جانم
55 مظلومم و خیزد از تو انصافم بیمارم و باشد از تو درمانم
56 آخر وقتی به قوت جاهت من داد ز چرخ سفله بستانم
57 از محنت باز خر مرا یک ره گر چند به دست غم گروگانم
58 چون بخریدی مرا گران مشمر دانی که به هر بهایی ارزانم
59 از قصهٔ خویش اندکی گفتم گرچه سخن است بس فراوانم
60 پیوسته چو ابر و شمع میگریم وین بیت چو حرز و ورد میخوانم:
61 فریاد رسیدم ای مسلمانان از بهر خدای اگر مسلمانم
62 گر بیش به گرد شغل کس گردم هم پیشهٔ هدهد سلیمانم!