نامه ات خواندم و می بایدم از حزین لاهیجی غزل 830

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

نامه ات خواندم و می بایدم افشان کردن

1 نامه ات خواندم و می بایدم افشان کردن قطره ای چند سرشک از مژه غلتان کردن

2 بعد ازین شکوه کنم پیشه که معلومم شد در دلت کرده اثر، شکوهٔ هجران کردن

3 زده ای طعنه به حالم که چرا صبرت نیست؟ هجر را صبر نیارد به دل آسان کردن

4 گفته ای پیر شدی دل ز جوانان برگیر کافر عشق محال است مسلمان کردن

5 داده ای بیم من از غمزه که خونت هدر است نرخ جان کس نتواند چو من ارزان کردن

6 داده ای پند که باید ز کسان راز نهفت غم دل را نتوانم ز تو پنهان کردن

7 گفته ای در غم ما ترک مراد خود کن تو و بخشایش بی حد، من و عصیان کردن

8 کرده ای منع که دیدارپرستی کفر است عاشق از عشق محال است پشیمان کردن

9 گفته ای وصل محال است، تمنا چه کنی؟ چه کنم؟ ترک تمنای تو نتوان کردن

10 کردهای امر که دامان ورع پاک بشوی از جگر خون شدن و از مژه طوفان کردن

11 گفته بودی که چه خواهد دلت ای سرگردان؟ گرد سر گردمت، آن طره پریشان کردن

12 تو و آن جلوهٔ مستانهٔ نظاره فریب من و جان در سر آن سرو خرامان کردن

13 من به خونین جگری جان و دل از کف دادن تو به جادونگهی غارت ایمان کردن

14 این جواب غزل خواجه سنایی‌ست حزین خواهد این تازه غزل، ناز به دیوان کردن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر