-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هَلاک میکندم غصه ی پشیمانی به دست خود که کند با خود این به نادانی
2 به محنتی شدهام مبتلا که رویی نیست ره خلاص به دشواری و به آسانی
3 بلی سزای من این است و پیش ازین که فلک به هر چه کرد و کند نیز هستم ارزانی
4 به پایْ مردیِ صبر آن چه بر سرم بگذشت ز کافران نپسندند در مسلمانی
5 بسوختم منشین ساقیا بزن آبی بر آتشِ جگرم تا دمیش بنشانی
6 بیار باده به یاد کسی که روشن کرد سوادِ چشمِ دلم ز آن جبینِ نورانی
7 شبی خیالِ جمالش درآمد از در و گفت تویی که صبر برون میبری به پیشانی
8 کمندِ زلفش اگر دیدهای عجب که چنین به صبر غرّه نبودی درین پریشانی
9 به یک نفس ببرم تا قصاص گاهِ عتاب کشان کشانت چون خونیانِ زندانی
10 همان دو چشم نزاری که سحر میکردند به غمزه از پی آشفتگی و فتّانی
11 به یک اشارت از هر چه در جهان صبرست برآورند فضولی مکن که نتوانی