هَلاک می‌کندم از حکیم نزاری قهستانی غزل 1317

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

هَلاک می‌کندم غصه ی پشیمانی

1 هَلاک می‌کندم غصه ی پشیمانی به دست خود که کند با خود این به نادانی

2 به محنتی شده‌ام مبتلا که رویی نیست ره خلاص به دشواری و به آسانی

3 بلی سزای من این است و پیش ازین که فلک به هر چه کرد و کند نیز هستم ارزانی

4 به پایْ مردیِ صبر آن چه بر سرم بگذشت ز کافران نپسندند در مسلمانی

5 بسوختم منشین ساقیا بزن آبی بر آتشِ جگرم تا دمیش بنشانی

6 بیار باده به یاد کسی که روشن کرد سوادِ چشمِ دلم ز آن جبینِ نورانی

7 شبی خیالِ جمالش درآمد از در و گفت تویی که صبر برون می‌بری به پیشانی

8 کمندِ زلفش اگر دیده‌ای عجب که چنین به صبر غرّه نبودی درین پریشانی

9 به یک نفس ببرم تا قصاص گاهِ عتاب کشان کشانت چون خونیانِ زندانی

10 همان دو چشم نزاری که سحر می‌کردند به غمزه از پی آشفتگی و فتّانی

11 به یک اشارت از هر چه در جهان صبرست برآورند فضولی مکن که نتوانی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر