1 مرا که دست به روی خرد نهادم باز به تَرهاتِ دگر مشتغل ندارد باز
2 ترا ز من چه خبر در مقام وجد که درد به حضرت ملکی میبرم که داند راز
3 نفاذِ امر به جز عشق را مسلم نیست چه بانگ چنگ به نزدیک کر چه بانگ نماز
4 به هرزه عمر گران مایه میکنی ضایع مکن که مرگ یقین بهتر از حیات مجاز
5 عنان به مرکب توسن مده مگر به حساب به چکسه باز نیاید چو اوج گیرد باز
6 ازین نشیب نشیمن طلب گذر که مگر بر آشیانهٔ وحدت پری به بال نیاز
7 بر آستانی و با راستان نهای هیهات اگر به سیم نهای ملتفت چو زر مگداز
8 به خویشتن چه شوی معجب ای مجاز پرست سری به دست که آنگاه گردنی بفراز
9 مصاحبی طلب اندر مسالک تحقیق که جانب تو رعایت کند به صد اعزاز
10 اگر ز پای در آیی ز دست نگذارد و گر ز چشم بیفتی نظر نگیرد باز
11 نزاریا نظر از اهل روزگار ببر به صبر خو کن و با درد خویشتن میساز
دیدگاهها **