من نه تنها خواهم این خوبان شهرآشوب از جامی غزل 28

من نه تنها خواهم این خوبان شهرآشوب را

1 من نه تنها خواهم این خوبان شهرآشوب را کیست در شهر آن که خواهان نیست روی خوب را

2 دیر می جنبد بشیر ای باد بر کنعان گذر مژده پیراهن یوسف ببر یعقوب را

3 دل نهادم بر جفا تا دیدم آن قد بلند بر درخت آن به که بیند مرد عاقل چوب را

4 گو مکن درد دل من کاتب اندر نامه درج طاقت این بار نبود حامل مکتوب را

5 چون صف دلها شکستی زین مکن رخش جفا شرط نبود رفتن از پی لشکر مغلوب را

6 خواب ناید چشم تر را بی تو شبها اغلبی گر چه باشد خواب غالب مردم مرطوب را

7 دی به خاک پاش با صد ذوق می سودم مژه گفت جامی گرد شد آهسته زن جاروب را

عکس نوشته
کامنت
comment