عمر بگذشت و رخت سیر ندیدم هرگز از جامی غزل 254

جامی

جامی

جامی

عمر بگذشت و رخت سیر ندیدم هرگز

1 عمر بگذشت و رخت سیر ندیدم هرگز گلی از باغ جمال تو نچیدم هرگز

2 همه جا گشتم و حال همه کس پرسیدم چون تو بدخوی ندیدم نشنیدم هرگز

3 از بتان محنت بسیار کشیدم لیکن محنتی کز تو کشیدم نکشیدم هرگز

4 گر بریدم ز تو از نازکی خوی تو بود از تو یکدم به دل خود نبریدم هرگز

5 گرچه پروازگهم روضه حورالعین بود از سر کوی تو آن سو نپریدم هرگز

6 تا به گرد مهت از غالیه خرمن دیدم خرمن ماه به یک جو نخریدم هرگز

7 نامرادیست مرادم ز تو غم نیست اگر همچو جامی به مرادی نرسیدم هرگز

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر