دردا که سی ز عمر از حکیم نزاری قهستانی غزل 811

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

دردا که سی ز عمر به غفلت گذاشتم

1 دردا که سی ز عمر به غفلت گذاشتم وز روزگار فایده یی بر نداشتم

2 پنداشتم که تابعِ فرمان ایزدم من خود هنوز در طلبِ شام و چاشتم

3 معلوم شد که هیچ ندانسته ام چو چشم از روی عقل بر همه اشیا گماشتم

4 از تیغِ آفتاب اجل سر نبرد کس چندان که سایه بانِ خرد بر فراشتم

5 گر نیکویی نکردم چندی ز فعلِ بد خود را ز جهل رفتم و با خود گذاشتم

6 پرسیدم از پدر نُکَتی وان لطیفه را در خواب بر صحیفۀ خاطر نگاشتم

7 گفتم بگوی تا به چه حالی چه گونه ای گفت ای پسر من آن بدرودم که کاشتم

عکس نوشته
کامنت
comment