نامدی دوش و دلم تنگ شد از تنهایی از قاآنی غزل 74

نامدی دوش و دلم تنگ شد از تنهایی

1 نامدی دوش و دلم تنگ شد از تنهایی چه شود کز دلم امروز گره بگشایی

2 ور تو آیی نشود چارهٔ تنهایی من که من از خوبش روم چون‌ تو ز در بازآیی

3 کاش از مادر آن ترک بپرسند که تو گر نیی از پریان از چه پری می‌زایی

4 شاه بایدکه خراج شکر از وی گیرد که دکان بسته ز شرم لب او حلوایی

5 تو بهل غالیه بر موی تو خود را ساید تو به مو غالیه اینقدر چرا می‌سایی

6 چه خلافست ندانم که میان من و تست کانچه بر مهر فزایم تو به جور افزایی

7 بعد ازین در صفت حسن تو خاموش شوم زانکه در وصف تو گشتم خجل از‌گویایی

8 درفشانی تو قاآنیم از دست ببرد آدمی در نفشاند تو مگر دریایی

عکس نوشته
کامنت
comment