1 تنگی گرفت بی تو دلم چون دهان تو تنگی مگر نصیب دلم زآن دهان ریید
1 بسته است رنگ روی مرا بر میان خویش کرده سرشک چشم مرا در دهان خویش
2 گر بر میان ستم کند از بستن کمر بر من همان کند که کند بر میان خویش
1 سبزه ها چون نقش دیبا دلبر و زیبا شدند ابر دیباباف شد تا سبزه ها دیبا شدند
2 قطره باران به اشک دلبران ماننده شد راغها چون روی دلداران از آن زیبا شدند
1 نبید روشن و آواز رود و روی چو ماه موکلان صبوح اند بامداد پگاه
2 از این سه دانه درافتند عاشقان در دام وز این سه فتنه گرایند عاقلان به گناه