1 در دام غمت دلم زبون افتاده است دریاب، که خسته بیسکون افتاده است
2 شاید که بپرسی و دلم شاد کنی چون میدانی که بی تو چون افتاده است؟
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 باز دل از در تو دور افتاد در کف صد بلا صبور افتاد
2 نیک نزدیک بود بر در تو تا چه بد کرد کز تو دور افتاد
1 مرا درد تو درمان مینماید غم تو مرهم جان مینماید
2 مرا، کز جام عشقت مست باشم وصال و هجر یکسان مینماید
1 امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد تنگ است، از آن در وی اغیار نمیگنجد
2 در دیدهٔ پر آبم جز یار نمیآید وندر دلم از مستی جز یار نمیگنجد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به