دلم که شوق لبت داد شربت اجلش از جامی غزل 486

دلم که شوق لبت داد شربت اجلش

1 دلم که شوق لبت داد شربت اجلش به مهر خط تو شد مهرنامه عملش

2 چه جای طعن دلم را به مستی لب تو چو داد باده ازین جام ساقی ازلش

3 کدام شیفته دل در کمند زلف تو بست که عقل خنده نزد بر درازی املش

4 چو سنگ اساس جفا محکم است ازان دل سخت کجا رسد ز نم چشم عاشقان خللش

5 خوشا مرقع صوفی که محتسب هر دم کشد پیاله ز جیب و صراحی از بغلش

6 اگر چه در همه عمرش بدل نیافته ام بس این که یافته ام همچو عمر بی بدلش

7 چو راند جامی ازان چشم آهوانه سخن سرود بزم غزالان مست شد غزلش

عکس نوشته
کامنت
comment