سینه تنگم نه جای چون تو زیبا دلبری از جامی غزل 153

سینه تنگم نه جای چون تو زیبا دلبری ست

1 سینه تنگم نه جای چون تو زیبا دلبری ست خوش بیا بر چشم من بنشین که روشن منظری ست

2 بر رخ زردم ببین خط های خونین از سرشک کین ورق در حسب حال دردمندان دفتری ست

3 هر شبی چندان ز درد هجر بگدازم که روز در گمان افتند مردم کین منم یا دیگری ست

4 بی رخت در باغ و صحرا بهر داغ جان من هر گل آتش پاره ای هر لاله سوزان اخگری ست

5 دوستداران سوخت جانم تا به کی دارم نهان دوزخی در دل که این عشق بهشتی پیکری ست

6 من که و سودای جنت کز سگان کوی تو شربت آبی که ماند سلسبیل و کوثری ست

7 تا رسید از لعل میگونت به کام خویش جام دیده جامی ز زشک آن پر از خون ساغری ست

عکس نوشته
کامنت
comment