-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلم ربوده بت ماهری به عیاری که گوی بازی او چرخ شد به مکاری
2 به هر سری که ز مغز غرور دید نمی فلک ز غیرت آن ذات کرد عصاری
3 ز ضعف گرچه تنم خشک کرد روغن خویش نمی کشم چو کمان تاب منت یاری
4 به یاد روی تو گل در چمن پریشان است ز هجر چشم تو نرگس کشیده بیماری
5 کجا نگاه به تقدیر می کند تیرش کسی که یاد دهد با قضا کمانداری
6 نمی کشم دگر از پای خار راه تو را ز بس کشیده ام از دست دوریت [خواری]
7 ز چارسوی محبت کسی برد سودی که سیم اشک کند صرف قلب بازاری
8 مدام دل به تماشای روی دلداری است که یوسفش به هوس می کند خریداری
9 اگر چه مظهر نیک و بد زمانه منم ولی حقیقتم از خیر و شر بود عاری
10 کسی به وجه حسن می شود حسن هرگز مقام جعفریت کی رسد به طیاری؟
11 خزینهٔ دل خود صرف آب و گل کردم خراب کرده ام این خانه را به معماری
12 نهال عمر تو شد خشک و تخم حسرت سبز تو سنگدل به غم آب و نان گرفتاری
13 اگر ز غیر کنی دل به زور بازوی عشق چه چشمه ها که از این کوه می شود جاری
14 شراب غفلت کثرت تو را اثر نکند ز رمز نشئهٔ وحدت اگر خبر داری
15 بیا و بهتر از این شیوهٔ جفا انگیز تو را که داده خدا قوت ستمکاری
16 به غیر جور و جفا از تو هیچ لایق نیست که بهترین هنرهاست مردم آزاری
17 ز بد به هیچ طریقی امید رحمت نیست که مزرعی نشود سبز جز نکوکاری
18 حجاب دیدن جان می شود نظارهٔ تن بپوش دیده سعیدا اگر نظر داری