-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلم ز خلق جهان و جهان ملال گرفت شبی بستر خوابم چنین خیال گرفت
2 که مهر عمر دگر روی در زوال گرفت گرفتم آنکه کنون مرغ روح بال گرفت
3 که ای بخوان جهان گشته مدتی مهمان به ما ز بیش و کم این سفر نما تو عیان
4 مساز نیک و بد خویش را ز ما پنهان متاع جان و تنت را چه گشت سود و زیان
5 هزار سال به باغ جهان وطن کردی ز جهل این تن خاکی به ناز پروردی
6 چو خواستی سوی شهر و دیار برگردی برای اهل وطن ارمغان چه آوردی؟
7 عجب ز جام جهان جمله مست و مدهوشیم بدین عجوز مفتن چه خوش هم آغوشیم
8 تمام عمر پی جمع مال میکوشیم اجل به خنده و ما گرم خواب خرگوشیم
9 به صبح حشر که شام فنا بسر آید خدا ز نیک و بد از ما سئوال فرماید
10 در بهشت و جهنم به خلق بگشاید در آن مقام چرا دامن کفر باید
11 عجوز دهر بسی کشت همچو ما شوهر اگر نصیحت من می نیابیدت باور
12 دمی که از می وصلش دماغ سازی تر به هوش باش در آن عین مستی و بنگر
13 نشستهاند عتید و رقیب در همه کام ز نامه عمل ما گرفته بر کف دام
14 رقم کنند ز نیک و بدو حلال و حرام تو را خیال رسد بر دو خوردو گشت تمام
15 شنیدهام که بسی خسروان با تدبیر به کام دل چو نشستند بر فراز سریر
16 برای آنکه شود ملک دیگران تسخیر کلامشان به زبان بود با ندیم و وزیر
17 به روز حشر تو را اگر جحیم مسکن شد بسوزی ار بتنت از حدید جوش شد
18 چرا زبان تو (صامت) ز بیم الکن شد ز هول حادثه هر دو کون ایمن شد