ساختم چشم راست بهر تو جای از جامی غزل 918

ساختم چشم راست بهر تو جای

1 ساختم چشم راست بهر تو جای راست شد جا کرم نمای و درآی

2 کهنه شد دور ماه و نوبت توست ز ابروی خود مه نوی بنمای

3 کرده ام از دو دیده پای و ز اشک می روم در رهت پر آبله پای

4 گریه ام در گلو گره شده است تیغ بردار و این گره بگشای

5 فرق من تا قدم ربوده توست صبر و هوشی که مانده هم بربای

6 تیغت از خون هر که گیرد رنگ زنگ آن را به قتل من بزدای

7 محتسب را نماند باد بروت ریش قاضی کنید می پالای

8 راه تقوا چه سان رود جامی مانده از جام درد در گل و لای

عکس نوشته
کامنت
comment