پیمان بغیر بسته و عهدم از آشفتهٔ شیرازی غزل 550

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

پیمان بغیر بسته و عهدم شکست یار

1 پیمان بغیر بسته و عهدم شکست یار دست کسان بجای دل ما بدست یار

2 بس اعتبارم اینکه سگ خویش خواند دوست فخر من این بس است که با من نشست یار

3 چندانکه دام باز نهادم ببحر عشق ماهی صفت زشست حریفان بجست یار

4 مستی گرت هوای کباب و شراب هست خونین سرشک و پاره دل هر دو هست یار

5 ایدل عبث شدی تو بنخجیرگاه دوست از ضعف از شکار تو طرفی نه بست یار

6 پیمان شکستنم نکشد این کشد که باز عهدی که برشکست باغیار بست یار

7 دل کشتی محبت و عشق است نوح او آشفته تا چه رفت که کشتی شکست یار

8 ما میکشان میکده عشق حیدریم ما را خراب کرده زروز الست یار

9 مرهم نهاد زان لب نوشین بزخم غیر از آن میانه خاطر ما را بخست یار

عکس نوشته
کامنت
comment