1 من جاه دوست دارم کآزاده زاده ام آزادگان بجان نفروشند جاه را
1 جهانا همانا فسونی و بازی که بر کس نپایی و با کس نسازی
1 می صافی بیارای بت که صافی است جهان از ماه تا آنجا که ماهی است
2 چو از کاخ آمدی بیرون بصحرا کجا چشم افکنی دیبای شاهی است
1 زان مرکّب که کالبد از نور لیکن او را روان و جان ازنار
2 زان ستاره که مغربش دهنست مشرق او را همیشه بر رخسار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به