من بکویت عاشق زار و دل غمگین از هلالی جغتایی غزل 41

هلالی جغتایی

آثار هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

من بکویت عاشق زار و دل غمگین غریب

1 من بکویت عاشق زار و دل غمگین غریب چون زید بیچاره عاشق؟ چون کند مسکین غریب؟

2 پرسش حال غریبان رسم و آیینست، لیک هست در شهر شما این رسم و این آیین غریب

3 در خم زلف کجت دلها غریب افتاده اند زلف تو شام غریبانست و ما چندین غریب

4 وقت دشنامم بشکر خنده لب بگشا، که هست در میان تلخ گفتن خنده شیرین غریب

5 سر ز بالین غریبی بر ندارد تا بحشر گر طبیبی چون تو یابد بر سر بالین غریب

6 بسکه باشد شاد هر کس با رفیقان در وطن رو بدیوار غم آرد خسته غمگین غریب

7 بر سر کویت هلالی بس غریب و بی کسست آخر، ای شاه غریبان، لطف کن بر این غریب

عکس نوشته
کامنت
comment