-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من بکویت عاشق زار و دل غمگین غریب چون زید بیچاره عاشق؟ چون کند مسکین غریب؟
2 پرسش حال غریبان رسم و آیینست، لیک هست در شهر شما این رسم و این آیین غریب
3 در خم زلف کجت دلها غریب افتاده اند زلف تو شام غریبانست و ما چندین غریب
4 وقت دشنامم بشکر خنده لب بگشا، که هست در میان تلخ گفتن خنده شیرین غریب
5 سر ز بالین غریبی بر ندارد تا بحشر گر طبیبی چون تو یابد بر سر بالین غریب
6 بسکه باشد شاد هر کس با رفیقان در وطن رو بدیوار غم آرد خسته غمگین غریب
7 بر سر کویت هلالی بس غریب و بی کسست آخر، ای شاه غریبان، لطف کن بر این غریب