در عاشقی گشتم زبون از آشفتهٔ شیرازی غزل 1143

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

در عاشقی گشتم زبون ای کاش دل خون می‌شدی

1 در عاشقی گشتم زبون ای کاش دل خون می‌شدی عقلم ز سر کردی برون ای کاش مجنون می‌شدی

2 ای عشق عالم‌سوز من وی برق جان‌افروز من آتش زدی چون نی به جان ای کاش بیرون می‌شدی

3 می‌خواست با سبحه به دل زاهد کند زنار من ای دل نکردی این عمل حقا که مغبون می‌شدی

4 ای لؤلؤ بحرین دل بی‌جا چه ریزی از بصر گر مانده بودی در صدف تو در مکنون می‌شدی

5 از عقل و دین بیگانه‌ام سودایی و دیوانه‌ام آشفته این شور جنون ای کاش افزون می‌شدی

6 قاصد چو آمد سوی تو آهسته رفتم همرهش گفتم مبر نامم برش زیرا که محزون می‌شدی

7 تا حالت زار مرا دانی که چون شد از غمت ای کاش در زلف بتی چون خویش مفتون می‌شدی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر