بر آستانه اش امشب خوشم که از آذر بیگدلی غزل 40

آذر بیگدلی

آثار آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

بر آستانه اش امشب خوشم که جانان گفت

1 بر آستانه اش امشب خوشم که جانان گفت که دوش قصه ی محرومی تو دربان گفت

2 شد آشکار، ز کم ظرفی حریفان راز وگرنه پیر مغان آنچه گفت پنهان گفت

3 غم نهانی من گفت با رقیب و دریغ ازین فسانه که مشکل شنید و آسان گفت

4 نگویدت کسی احوال من، کجا رفت آن که بی بضاعتی مور، با سلیمان گفت؟!

5 ز دیده برد غبارش نسیم مصر مگر نهفته قصه ی یوسف به پیر کنعان گفت

6 چگویم و چه زمن بشنوی؟ که قصه ی عشق حکایتی است که نتوان شنید و نتوان گفت!

7 ز رلف یار ندانم چه گفت آذر دوش که داشت حال پریشانی و پریشان گفت؟!

عکس نوشته
کامنت
comment