- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر آستانه اش امشب خوشم که جانان گفت که دوش قصه ی محرومی تو دربان گفت
2 شد آشکار، ز کم ظرفی حریفان راز وگرنه پیر مغان آنچه گفت پنهان گفت
3 غم نهانی من گفت با رقیب و دریغ ازین فسانه که مشکل شنید و آسان گفت
4 نگویدت کسی احوال من، کجا رفت آن که بی بضاعتی مور، با سلیمان گفت؟!
5 ز دیده برد غبارش نسیم مصر مگر نهفته قصه ی یوسف به پیر کنعان گفت
6 چگویم و چه زمن بشنوی؟ که قصه ی عشق حکایتی است که نتوان شنید و نتوان گفت!
7 ز رلف یار ندانم چه گفت آذر دوش که داشت حال پریشانی و پریشان گفت؟!