1 دلم چون هاله دامی از پی صید مهی دارد بلندانداز باشد، گرچه دست کوتهی دارد
2 زلیخا بست راه مصر را، اما نمی داند به کنعان یوسف از هر تار پیراهن رهی دارد
3 اگر حسرت برد صید حرم از رشک، می شاید بر آن بسمل که همچون کوی او قربانگهی دارد
4 ز باد احوال یوسف من خود ای یعقوب نشنیدم ولی دانم که بلبل در گلستان چهچهی دارد
5 سلیم آهم دلیل ترکتاز عشق او باشد غبار این بیابان مژده از خیال شهی دارد