رفتم اما بی تو بس بی طاقتم از جویای تبریزی غزل 784

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

رفتم اما بی تو بس بی طاقتم داد از فراق

1 رفتم اما بی تو بس بی طاقتم داد از فراق آه از غم، وای از هجران و فریاد از فراق

2 ای مغنی نالهٔ نی مغز جانم را گداخت می دهد مضمون این مصرع مرا یاد از فراق

3 تندباد آه از جا کند کوه صبر را طاقت شبهای هجران رفت بر باد از فراق

4 آنچه من می بینم از هجران او در کوه و دشت کافرم، دیدند اگر مجنون و فرهاد از فراق

5 هیچکس در خاک و خون غلطیدهٔ هجران مباد برنخیزد تا قیامت آنکه افتاد از فراق

6 بر جگر افشرده دندان می خورد خوناب غم در سفر آنرا که چون جویا ود زاد از فراق

عکس نوشته
کامنت
comment