دردا که حریف راز دانم از آذر بیگدلی غزل 133

آذر بیگدلی

آثار آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

دردا که حریف راز دانم

1 دردا که حریف راز دانم حرفی زد و کرد بدگمانم

2 بود آنکه نخست، خضر را هم اکنون شده دزد کاروانم

3 امروز فگند بر زمینم دی برد اگر بر آسمانم

4 دی، دوستر آنکه بودم از جان امروز شده است خصم جانم

5 نامحرم گشته محرم، ای وای شد بسته زبان ز همزبانم

6 شد هم قفس من، آخر آن مرغ کاو بود اول هم آشیانم

7 دم با که زنم ز مهر، کاین دم بیمهر شده است مهربانم

8 من غافل از آنچه در دل اوست او، باخبر از غم نهانم!

9 دیگر نخورم فریبش، آذر چون کار گذشته ز امتحانم

عکس نوشته
کامنت
comment