- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 میشناسم چشم او را، طرفه مست کافریست دیدهام مژگان شوخش را، عجب تیرآوریست
2 قوت بازوی غم را بین کزو عاجز شدهست می که هر برگی ز تاکش پنجهٔ زورآوریست
3 از تهیدستی به مقصد ره نیابد نالهام نخل چون بیبرگ شد، هر شاخ تیر بیپریست
4 از پریشانی چه پروا آن سعادتپیشه را کز هنرمندی هر انگشتش به کف شاخ زریست
5 یک سر مو حق نداری در وجود خود سلیم هرچه از اسباب هستی داری، آن از دیگریست