1 من عهد تو سخت سست میدانستم بشکستن آن درست میدانستم
2 این دشمنی ای دوست که با من ز جفا آخر کردی نخست میدانستم
1 چشم ترکت چون مست برمیخیزد شور از می و میپرست برمیخیزد
2 زلفت چو به رقص در میان میآید صد فتنه به یک نشست برمیخیزد
1 جان در ره عاشقی خطر باید کرد آسوده دلی زیر و زبر باید کرد
2 وانگه ز وصال باز نادیده اثر با درد دل از جهان گذر باید کرد
1 گر من به مثل هزار جان داشتمی در پیش تو جمله بر میان داشتمی
2 گفتی دل هجر هیچ داری گفتم گر داشتمی دل دل آن داشتمی