1 من عهد و وفات سست میدانستم در راه جفات چست میدانستم
2 از تیغ فراق اینکه آخر خونم میریختی از نخست میدانستم
1 نه صیدی جان برد از صیدگاه چشم فتانت نه تیری کم شود از ترکش پرتیر مژگانت
2 ندارد چشمه وصلت نشان چون نسپرد جانرا خضر هم تشنه لب در جستجوی آب حیوانت
1 مگر ز آن گل شمیمی هست باد صبحگاهی را که دارد این نشاطافزایی و اندوهکاهی را
2 ز دوزخ گو مترسان داغ هجران دیده را زاهد کز آتش نیست باکی دور از آب افتاده ماهی را
1 بر بلبل آنچه از ستم باغبان گذشت کی از جفای خار و ز جور خزان گذشت
2 گامی نرفته خار جفا دامنم گرفت پنداشتم کز آن سر کو میتوان گذشت