آن لب شیرین چو جام بوسیدم از آشفتهٔ شیرازی غزل 779

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آن لب شیرین چو جام بوسیدم و باز آمدم

1 آن لب شیرین چو جام بوسیدم و باز آمدم تنگ شکر بسته و از هند و اهواز آمدم

2 بی‌حضور دوست عاشق چون زید در بوستان در بهشتم خواند زاهد رفتم و باز آمدم

3 بال و پر بشکسته بودم لیکن از رخنه قفس گلستانی دیدم و لابد به پرواز آمدم

4 تاختی زد از مژه بر پرده دل شاهدی لاجرم چون چنگ در مجلس به آواز آمدم

5 بی‌سماع چنگ و باده مست و می‌رقصم ز وجد بی‌تو ای مطرب به ساز و نی نوا ساز آمدم

6 نام تو بردم به محفل سوختم خود را چو شمع تا چرا در راز عشق دوست غماز آمدم

7 تار گیسو و بناگوش تو دارم زیبدم گویم ار موسی صفت از بهر اعجاز آمدم

8 همچو منصورم بدار امتحان کردی و من در میان کشتگان تو سرافراز آمدم

9 با سر زلفت چو بد آشفته همزاد از ازل با پریشانی از آن همدوش از آغاز آمدم

10 ای امام هشتمین نشناخته پا را ز سر تا ببوسم درگهت از ملک شیراز آمدم

عکس نوشته
کامنت
comment