1 یک بوسه زدم بر لب و بر چشم دگر گفت این چه فراق آوری حیلت گر
2 گفتم به همه حال بیاید خوشتر چون شد به هم آمیخته بادام و شکر
1 دیده گر در فراق خون بارد حق او هم تمام نگزارد
2 با غمش هیچ بر نیارم دم گر جهان بر سرم فرود آرد
1 همیشه دشمن مالست شاه دشمن مال یکیست او را در بزم و رزم دشمن و مال
2 علاء دولت سلطان تاجور مسعود که تافت از فلک ملکش آفتاب کمال
1 آمد به عرض گاه دلارام من فراز پیش بساط عارض در جمله حشم
2 خیره بماند عارض چون حیلتش بدید گفتا که هست لاله رخ و نوش لب صنم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به