1 مرا جان، هجر جانان بر لب آمد هزاران بار مردم تا شب آمد
2 دگر فایز چه سان امشب کند روز که بر جانش چنین تاب و تب آمد
1 نه چشم است آن که چشمانش ندیده ست نه گوش است آن که صوتش ناشنیده ست
2 ز فایز پرس حسنش پای تا سر که شبها رنج بی خوابی کشیده ست
1 سخن آهسته تر گو دلبر این جاست بت حوراوش مه پیکر این جاست
2 نگر! قد و جمال یار فایز گل این جا سرو این جا عبهر این جاست
1 به دارالملک تن دل پادشاهست جوارح در اطاعت چون سپاهست
2 به هر جا عزم دارد شاه فایز که را یارا که گوید این نه راهست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به