نادیده رخت عمری سودای تو ورزیدم از جامی غزل 594

نادیده رخت عمری سودای تو ورزیدم

1 نادیده رخت عمری سودای تو ورزیدم فارغ ز تو چون باشم اکنون که رخت دیدم

2 تا ساخت مرا در دل مهر رخ تو منزل دل از همه برکندم مهر از همه ببریدم

3 هر جا که به بزم می برخاست نوای نی دمساز شدم با وی وز شوق تو نالیدم

4 هر خار غمی کز دل خواهم کشم ای گلرخ زان خار کنم سوزن کز خاک درت چیدم

5 از ضعف شدم مویی نگذشت دمی بر من کز آتش عشق تو بر خویش نپیچیدم

6 تو کعبه مقصودی عیبی نبود بر من گر رو به تو آوردم یا گرد تو گردیدم

7 ذوقی دگر است این بار اشعار تو را جامی هرگز ز نی کلکت این زمزمه نشنیدم

عکس نوشته
کامنت
comment