من ز مهرت هر سحر کز سوز دل از کمال خجندی غزل 797

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

من ز مهرت هر سحر کز سوز دل دم می‌زنم

1 من ز مهرت هر سحر کز سوز دل دم می‌زنم آتش جان در تو و خشک دو عالم می‌زنم

2 ای بت سنگین‌دل آخر سست‌پیمانی مکن با من مسکین که لاف عشق محکم می‌زنم

3 گر نمی‌بینم خیالت ساعتی در پیش خود خان و مانِ دیده را از گریه بر هم می‌زنم

4 آه جانم می‌کند راز دلم هر لحظه فاش من بدین گونه گناهش نیز هردم می‌زنم

5 تا در آن حضرت غبار ره نیاید هر زمان بر درت پیوسته آب از چشم زمزم می‌زنم

6 من بر آن خاک دراز شوق دهان او کمال آن سلیمانم که لاف از تخت و خاتم می‌زنم

عکس نوشته
کامنت
comment