- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شنیدم که فرمان دهان عراق به هر گه که افتاد صبوح اتّفاق
2 به رسم سخاوت به قدر یار کنند از کم و بیش چیزی نثار
3 ولی دیر دیر افتد این اتّفاق چنین است آئین اهل عراق
4 بزرگانه می خورد رسمی نکوست به جایی که معهود و آئین و خوست
5 به شرطی که در هوشیاری بود نه در عینِ بی اختیاری بود
6 ز بس شوق چون میزبانی کنند جوانان ما جان فشانی کنند
7 از آن می که مستانِ ما می خورند مقیمان بالا به رشک اندرند
8 نه آن می که هشیاریش در پی است از آن می که مستی او بی می است
9 که نه می همه مفسدان می خورند خورند اهلِ معنی و جان پرورند