- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شنیدم که صاحبدلی پاک دلق هدف شد به طعن زبانهای خلق
2 نهادند در وی زبان بدرگان فتادند در پوستینش سگان
3 جوانمرد را وقت شوریده شد به نزدیک پیری جهان دیده شد
4 از آن بدقماران کجباز گفت دغلبازی گمرهان باز گفت
5 دل آشفته شد پیر آموزگار فرو ریخت اشکش چو ابر بهار
6 شنیدی چه گفت آن پسندیده خوی؟ بگفتش برو شکر یزدان بگوی
7 بگو شکر حق آشکار و نهفت کزان بهتری کت بداندیش گفت
8 مرا سوختن باید این کهنه دلق که بدتر از آنم که دانند خلق
9 ستایندم افزون ز معروف کرخ رسانند درگاه کاخم به چرخ
10 ز تو شرمسارند بدگوهران مرا خجلت است از ستایشگران
11 بهشت تو شد تهمت بدسگال مرا دوزخ است آتش انفعال
12 مرا چهره زرد است روز امید تو را چهره سرخ است و محضر سفید