به گوش هوش شنیدم از حکیم نزاری قهستانی غزل 712

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

به گوش هوش شنیدم که بر زبان سروش

1 به گوش هوش شنیدم که بر زبان سروش به من ندای فقروا الی الله آمد دوش

2 که ای به چاه طبیعت چنان درافتاده که تخت یوسف جان کرده ای چنین فرموش

3 چرا چنین به خیالات گشته ای مشغول چرا چنین به محالات داده ای دل و هوش

4 بسوختند چو عودت هزار بار ای خام بر آتش آخر از آن سوختن یکی بر جوش

5 تویی حجاب تو از پیش خویشتن برخیز بکوش تا به در آیی ز بود خویش بکوش

6 نشسته بر سر گنجی نگاه دار از دزد جمال شاهد و اسرار ما ز خلق بپوش

7 زبان چشم نگه دار تا غلط نکنی ز عکس پرتو ما در مشور و در مخروش

8 اگرچه طاقت این می نیاورد دریا ز دست ساقی ما جرعه جرعه می کن‌ نوش

9 همین که در نظر آییم چشم بر هم نِه همین که در کلمات آمدیم بگشا گوش

10 نزاریا بشنو نکته ای اگر خواهی که راز با تو بماند زبان گفت و خموش

عکس نوشته
کامنت
comment