1 به گوشم آمد از خاک مزاری که در زیر زمین هم میتوان زیست
2 نفس دارد ولیکن جان ندارد کسی کو بر مراد دیگران زیست
1 خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست بنده ئی نیست که چون خواجه خریدارش نیست
2 گرچه از طور و کلیم است بیان واعظ تاب آن جلوه به آئینه گفتارش نیست
1 سائلی مثل قضای مبرمی بر در ما زد صدای پیهمی
2 از غضب چوبی شکستم بر سرش حاصل دریوزه افتاد از برش
1 آنچنان قطع اخوت کرده اند بر وطن تعمیر ملت کرده اند
2 تا وطن را شمع محفل ساختند نوع انسان را قبائل ساختند
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران