- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شنیده ام که به گل بلبل سحرخوان گفت که شکر نعمت صبح وصال نتوان گفت
2 درون غنچه چرا خون و جیب گل چاک است اگر نه مرغ چمن داستان هجران گفت
3 سماع لحن مغنی خوش است وین نکته ز شاخ سرو سهی قمری خوش الحان گفت
4 چو ذوق باده وحدت نیافت جان حکیم ازان چه سود که بر نفی شرک برهان گفت
5 دلی که یافت به شب زندگی ز جام صبوح نشان زخضر و سیاهی و آب حیوان گفت
6 زمانه نغمه عشاق و اشکریزی شان چو دیده قصه نوح و حدیث طوفان گفت
7 غذای خویش کن از ترک لقمه کین معنی بود خلاصه هر حکمتی که لقمان گفت
8 مبند لب ز نصیحت که مور بهر حذر به همسران خبر از مقدم سلیمان گفت
9 بود شکایت جام زفهم مستمعان خوش آن که نکته مرموز با سخندان گفت