1 شنیدم در عدم پروانه میگفت دمی از زندگی تاب تبم بخش
2 پریشان کن سحر خاکسترم را ولیکن سوز و ساز یک شبم بخش
1 می گشایم عقده از کار حیات سازمت آگاه اسرار حیات
2 چون خیال از خود رمیدن پیشه اش از جهت دامن کشیدن پیشه اش
1 فرد را ربط جماعت رحمت است جوهر او را کمال از ملت است
2 تاتوانی با جماعت یار باش رونق هنگامه ی احرار باش
1 کودکی را دیدی ای بالغ نظر کو بود از معنی خود بی خبر
2 ناشناس دور و نزدیک آنچنان ماه را خواهد که بر گیرد عنان
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران