1 شنیدم فریدون با فر و هوش نیاسود چشمش، شب از درد گوش
2 به خاصان چنین گفت در بامداد که امشب سزای مرا، گوش داد
3 همانا که نالیده باشد ز درد ضعیفیّ و نشنیده این خفته مرد
4 چو غفلت ز مظلوم ورزید گوش مرا دوش این درد، مالیدگوش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 کشور هند که بادا بری از خوف و خلل آفتابیش فرازندهٔ قدر است و محل
2 کز شرف سایهٔ آن باج نهد برخورشید شرف از پایهٔ او وام کند اوج زحل
1 نبندی دل ای بخرد هوشیار به جادوی نیرنگی روزگار
2 فریبنده دیوی ست زرّین پرند سیه دل نگاریست سیمین عذار
1 کای آستان قصر جلال تو عرشسا وی مهر ومه به راه توکمترز نقش پا
2 روشن فروغ رای تو کالنّور فی الظّلم در دل خیال روی تو، کالبدر فی الدجا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به