1 شنیدم فریدون با فر و هوش نیاسود چشمش، شب از درد گوش
2 به خاصان چنین گفت در بامداد که امشب سزای مرا، گوش داد
3 همانا که نالیده باشد ز درد ضعیفیّ و نشنیده این خفته مرد
4 چو غفلت ز مظلوم ورزید گوش مرا دوش این درد، مالیدگوش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نبندی دل ای بخرد هوشیار به جادوی نیرنگی روزگار
2 فریبنده دیوی ست زرّین پرند سیه دل نگاریست سیمین عذار
1 مژده یاران که ازین منزل ویران رفتم رستم از جسم گران، از پی جانان رفتم
2 ای هزاران هوادار نفیری بزنید جستم از قید قفس، سوی گلستان رفتم
1 ای پرتو جمال تو را مظهر آفتاب آیینه دار حسن تو نیک اختر آفتاب
2 اوّل جبین ز خاک رهت غازه می کند چون صبح سر برآورد از خاور آفتاب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به