1 صد تلخ شنیدم ز یکی رزق پرست جرمم چه، که همین دادمش جام به دست
2 دانی که همان محتسب گرسنه مست کامروز به لقمه اش دهن خواهم بست
1 عشق کو تا نو کنم با درد پیمانی درست از فغان در شهر نگذارم گریبانی درست
2 با وجود آن که عشق آورد صد داروی تلخ بهر درد ما نشد اسباب درمانی درست
1 خوش می تپم به خون دل و به تیرم چنین زده است باز این چه ناوک است که از عشق، از کمین زده است
2 مشکل که مرگ روی به میدان ما نهد از بس که فتنه به یسار و یمین زده است
1 ماهم نه نهالی است که خورشید بر اوست طوبی خس زیبا چمنی که این شجر اوست
2 مرغی که حرم را شرف از نسبت او بود جاروب حرمگاه صنم بال و پر اوست