1 شنیدم کز هوسناکان جوانی به ناگه فتنه شد بر دلستانی
2 رخش زرد و تنش باریک میشد جهان بر چشم او تاریک میشد
3 شبی بیدار بود، از عشق نالان پریشان گشته چون آشفته حالان
4 دلش را آتش سودا برآشفت چو آتش تیزتر شد باد را گفت:
1 نوبهارست و دل پر هوس و بادهٔ ناب حبذا روی نگار و لب کشت و سر آب
2 صبح برخیز و بر گل به صبوحی بنشین چون به آواز خوش مرغ درآیی از خواب
1 دلم در دام عشق افتاد هیلا فتاده هر چه بادا باد هیلا
2 چو دل را در غمش فریادرس نیست مرا از دست دل فریاد هیلا
1 اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را ز روی لاله رنگ خود خجالتها دهی گل را
2 مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را