- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شنیدم تشنهای جویای آبی ز سوز دل سرا پا التهابی
2 که در بر از تف لب تشنگی داشت دلی چون بر سر آتش کبابی
3 بدشتی کز عطش هر پاره سنگش چو اخگر داشت تابی و چه تابی
4 بآن تندی روان بود از پی آب که از گردون جهد تیرشهابی
5 فتاد آخر ز پا از بس قدم زد در آن دشت از فریب هر سرابی
6 چو دید از ساغر گردون محالست رسد جز شربت مرگش شرابی
7 ز هستی شست دست و داد تن را بمردن از عطش ناخورده آبی
8 که شد از جانبی ناگه هواگیر برنگ ابر نیسانی سحابی
9 بکامش قطرهافشان چون صدف گشت فزون از هر شمار و هر حسابی
10 درین صحرا که یک گل نیست مشتاق کزو لب تشنهای گیرد گلابی
11 زوصل آن بت گمگشته نومید مشو هرچند جوئی و نیابی
12 ترا ای تشنهکام وادی عشق که سرگرم طلب چون آفتابی
13 امیدی هست تا جانی بتن هست که باز آید بجوی رفته آبی