1 شنودم حال بوالفش چغانی که گفتندش چرا خر می نرانی
2 که چون خورشید روشن روی درگشت بتاریکی فرو مانی درین دشت
3 تو هم ای برده اندر دشت خوابت نراندی خر فرو شد آفتابت
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 تا عشق تو در میان جان دارم جان پیش در تو بر میان دارم
2 اشکم چو به صد زبان سخن گوید راز دل خویش چون نهان دارم
1 بدو گفت ای تو هم نیش و توهم نوش بمن رسوای عالم پرده درپوش
2 چه کردی لطف و بنمودی بزرگی چو شیران رحم کن بگذر ز گرگی
1 منم آن گبر دیرینه که بتخانه بنا کردم شدم بر بام بتخانه درین عالم ندا کردم
2 صلای کفر در دادم شما را ای مسلمانان که من آن کهنه بتها را دگر باره جلا کردم
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **