- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شنودم من که موشی در بیابان مگر دید اشتری را بی نگهبان
2 مهارش سخت بگرفت و دوان شد که تا اشتر بآسانی روان شد
3 چو آوردش بسوراخی که بودش نبودش جای آن اشتر چه سودش
4 بدو گفت اشتر ای گم کرده راهت من اینک آمدم کو جایگاهت
5 ترا چون نیست از سستی سرخویش بدین عدت مرا آری بر خویش
6 کجا آید برون تنگ روزن چو من اشتر بدین سوراخ سوزن
7 برو از جان خود برگیر این بار که اشتر گربه افتادست این کار
8 برو دم درکش ای موش سیه سر که نتوانی شد استر را سیه گر
9 برو ای مور خود را خانهٔ جوی سخن در خورد خود از دانهٔ گوی
10 ترا ای موردازآن دل خوش فتادست که کیک تو عماری کش فتادست