- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شنودم که میگفت بشوده به شیخ که احوال حاجی است در اضطراب
2 چه من دوش خوابی عجب دیدهام که سیلی در آمد ز کوه زراب
3 عمارات حاجی و پالانهاش همی برد و میکرد یکسر خراب
4 یکی از خبیثان شهر این سخن به جایی رسانید و دادش جواب
5 نمایند هر شب خران را بخواب که پالان گران را ببردست آب